هوالمحبوب
کلاس اول دبستان خیلی به نوشتن علاقه داشتم در حدی که دو صفحه تمرین علامت های درس را تبدیل به هشت صفحه می کردم.
این علاقه در راهنمایی تبدیل شد به یادگرفتن خط تستعلیق از کتاب استاد «امیرخانی» آن هم به صورت خودجوش.باهمین تمرینهای خط درشتم به قدری خوب شد که تقریبا تمام شومیزهای مدرسه و همچنین اطراف و اکناف را مینوشتم.
این میل به نوشتن در مقاطع بالاتر همچنان ادامه داشت و به صورت دیگری بروز کرد.
به ادبیات و نوشتن علاقه داشتم،اما راهنمایی لازم را برای رفتن دراین مسیر در یافت نکردم.البته شاید بتوان گفت در سیستم آموزشی جایی برای رشد تفکر و اندیشه وجود ندارد.فقط باید حفظ کرد و جلورفت.
معلمان مدرسه جز همان انشاهای صدتا ی غاز چیز دیگری از ما انتظار نداشتند؛همان راهم با اصول و روشمندی یادمان ندادند.
خود من همیشه از نوشتن انشا فراری بودم .خدا مادرم را حفظ کند که زحمت این زنگ انشاهای بی ثمر روی دوش ایشان بود.
در طول دوران تحصیل فقط یک انشا را خودم نوشتم و آن هم تعریف کردن خاطره مسافرتمان به شمال بود و اتفاقی که در جنگل برایمان افتاد.
یادم هست آنقدر این خاطره را جداب و خنده دار نوشته بودم؛که اول خودم حسابی شاد شدم و خندیدم و بعد با خواندن در کلاس، فضای خشک و بی روح انشاهای خسته کننده شکست و جو عوض شد.
جز همین خاطره ی نصفه و نیمه چیز دیگری در خاطرم نیست از نوشتن .
خودمانیم مدرسه و دانشگاه رفتن کسی را نویسنده نمی کند. البته این برداشت من است از سالها چرخیدن در سیستم آمورشی.
اگر میگویم نوشتن طبیعتا منظورم مقالات و تحقیقات «ببُر و بچسبان »نیست که الی ماشا الله از این نوع کارها انجام داده ام و فقط وقتم تلف شد و راه بجایی نبردم.
نوشتن از سر تفکر و اندیشه ورزی است که جذاب است و سازنده.هم درد خود را پیدا میکنی و به فکر درمانش می افتی هم شاید تلنگری به دیگری باشد.
القصه برای نوشتن یک مقاله ی ساده د ر حیطه ی خودم از اساتید و ذوستان اهل فن راهنماییهای هم خواستم اما راه به جاییی نبردم. غالبا راهکارها راهی بسیار سخت را پیش رویم می گذاشت.
باهمین تفاصیل این علاقه و شور هیچوقت مرا رها نکرد و تا به امروز با آن زندگی کرده ام.
در ماه پایانی سال ۹۸ بستری فراهم شد تا این اشتیاق مسیر خودش را بیابد.
«مدرسه نویسندگی»پاسخی بود به ابن اشتیاق چندین ساله.
تمرین نوشتن:
گفتم تمرین نوشتن، این که نترسی و بنویسی بسیاز شیرین و جذاب است.
اصلا فکرش را نمیکردم روزی برسد و من بتوانم متنی چند خطی بنویسم و آن را با دیگران به اشتراک بگذارم.
اما الان این کار را با لذت انجام میدهم. البته ناگفته نماند که در پس این نوشتن، ترس، دغدغه، اضظراب و مقاومتی پنهان است. و من سعی میکنم به این موانع توجهی نکنم.
کمالگرایی یکی از ویژگیهاییست که سالها در وجودم جا خوش کرده و خیلی مواقع به ضررم تمام شده، اما در تلاشم این ویژگی را تعدیل کنم و جلوی ضربههایش را بگیرم.
اکثر اوقات فکر انجام دادن یک کار بیعیب و نقص مرا از انجام کار بازداشته است. اما من این بار میخواهم با تمام عیب و نقصها و کاستیها جلو بروم.
در نوشتن لذتی است که جز با انجام آن احساسش نخواهید کرد.
هر روز باید نوشت و کلمات را به زنجیر کشید.
باید خود را در معرض نوشتن قرار داد. یعنی قلم و کاغذ را دم دستم میگذارم. اگر محیط آماده باشد درصد موفقیت بالا میرود.
الهامات از آنجا شروع میشود که مدام در فکر ایده و نوشتن و خلق کردن باشی. وقتی با کلمات رفیق میشوی، همه کلمات پشت قلمت میایستند و مدام به در میکوبند تا تو در را باز کنی و آنها را روی کاغذ به تصویر بکشی.
گزافه نیست که بگویم: اگر قلم و دفتری داشته باشم، احساس تنهایی نخواهم کرد.
و اما خواندن از محوریترین ابزار نوشتن است. سکوی پرتاب نوشتن خواندن است. وقتی بیشتر میخوانم، آنگاه چشمه کلمات از ذهنم به قلمم سرازیر میشود.
آشنا شدن با اندیشههای مختلف و نوشتن آنها از دریچه فهم خود، راهی است به سوی فهم و تعقل بیشتر.
با نوشتن خودم را محک میزنم. قبل از این فکر میکردم چقدر زیاد کتاب خواندهام. اما حالا میبینم چقدر دستم خالیست. و باید کتاب خواند، بیشتر و بهتر از قبل.
از فایده انتشار مطالب هم نمیشود گذشت.
وقتی فقط برای خودم مینوشتم، شاید آنقدرها حساس نبودم. مینوشتم و پیش میرفتم.
بدون توجه. اما از آن زمانی که مینویسم برای منتشر کردن، دقتم را بیشتر کردهام. و خود را در معرض قضاوت دیگران قرار دادهام.
بهترین استراتژی در این مسیر این است که از تعریف دیگران آن چنان شادی نکنم، در این صورت از یک نقد کوچک هم طبیعتا برآشفته خواهم شد و میدان را واگذار خواهم کرد.
نوشتن راهی دور از دسترس نیست. فقط باید شروع کرد و به دنیا ارزشی اضافه کرد. و همچنین به بودن خود.